آنکه چشم وی به چشم غزال ماند: غزال چشم نگاری که بر شکار دلم شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال. سوزنی. صاعقه هیبتی، گورسرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 251 در وصف اسب). از این کشیده قدی، گشاده خدی، لاغرمیانی، فربه سرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 237)
آنکه چشم وی به چشم غزال ماند: غزال چشم نگاری که بر شکار دلم شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال. سوزنی. صاعقه هیبتی، گورسرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 251 در وصف اسب). از این کشیده قدی، گشاده خدی، لاغرمیانی، فربه سرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 237)
کنایه از کبودچشم. (آنندراج) : دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم. فردوسی. که در چین زاغ چشمی نام فرهاد که در صنعت تراشی بوده استاد. ملافوقی یزدی (از آنندراج). زال کند سرمه در داغ چشم گاو پس از مرگ شود زاغ چشم. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). و رجوع به زاغ شود
کنایه از کبودچشم. (آنندراج) : دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم. فردوسی. که در چین زاغ چشمی نام فرهاد که در صنعت تراشی بوده استاد. ملافوقی یزدی (از آنندراج). زال کند سرمه در داغ چشم گاو پس از مرگ شود زاغ چشم. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). و رجوع به زاغ شود